|
جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 15:36 :: نويسنده : farshidkhan
سگ واق واق مي كرد
زيادي است كه به خانه نمي آيد.او به شهر رفته و در آنجا شلوار
جين و تي شرت هاي تنگ به تن مي كند.او هر روز صبح به جاي
غذا دادن به حيوانات جلوي آينه به موهاي خود ژل ميزند.
خود گلت مي زند.
گرفته است.كبري تصميم داشت حسنك را رها كند و ديگر با او
چت نكند چون او با پتروس چت مي كرد.پتروس هميشه پاي
كامپيوترش نشسته بود و چت مي كر د .پتروس ديد كه
سد سوراخ شده اما انگشت او درد مي كرد چون زياد چت كرده
بود.او نمي دانست كه سد تا چند لحظه ي ديگر مي شكند.پتروس
در حال چت كردن غرق شد.
برود اما كوه روي ريل ريزش كرده بود .ريزعلي ديد كه كوه ريزش
كرده اما حوصله نداشت .ريزعلي سردش بود و دلش نمي
خواست لباسش را در آورد .ريزعلي چراغ قوه داشت اما حوصله
درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد كرد و منفجر شد .كبري و
مسافران قطار مردند.
بود .الان چند سالي است كه كوكب خانم همسر ريزعلي مهمان
ناخوانده ندارد او حتي مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ي مهمان
ندارد.او پول ندارد تا شكم مهمان ها را سير كند. خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنياي ما خيلي
چوپان دروغگو دارد به همين دليل است كه ديكر در كتاب هاي
دبستان آن داستان هاي قشنگ وجود ندارد نظرات شما عزیزان:
|